یک روز فردی خدمت شیخ حبیب الله گلپایگانی، امام جماعت مسجد گوهرشاد می رود و مقدار زیادی پول به رسم امانت نزد ایشان می گذارد. مرحوم گلپایگانی به آن شخص می گوید: من امانت شما را قبول نمی کنم، پول را نزد آقای سید یونس اردبیلی ببرید. آن مرد با خواهش و تمنّا که «آقا دیر وقت است من نمی توانم منزل ایشان را پیدا کنم و معلوم نیست که ایشان بپذیرند و ... » آقای گلپایگانی را در معذوریت اخلاقی قرار می دهد و پول ها را گذاشته و می رود.فردای آن روز برای دریافت پول خود می آید. وقتی که آقای گلپایگانی می روند که از اتاق دیگر خورجین پول را بیاورند، متوجّه می شوند که پول نیست. به صاحب پول می گویند: خورجین پول نبود. آن مرد سر و صدا راه می اندازد که تو قصد خوردن پول مرا داری! بعد هم به کلانتری رفته شکایت می کند و از کلانتری پاسبانی را به همراه خود می آورد و غائله بالا می گیرد. مردم اجتماع می کنند. آقای گلپایگانی ... امام جماعت ... شخص آبرومند ... و تهمت اختلاس!آقای گلپایگانی در قلب متوسّل به حضرت رضا (علیه السلام) می شوند. در همان لحظه مردی نزد صاحب پول می آید که پول ها نزد من است از آقا دست بردارید، من دیشب مریم اخوان طاهری...
ادامه مطلبما را در سایت مریم اخوان طاهری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7zamenmb بازدید : 42 تاريخ : جمعه 17 دی 1395 ساعت: 5:35